چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۶ - ۱۹:۱۰
۰ نفر

آیدا اورنگ: پروانه معصومی یکی از باتجربه‌ترین بازیگران زن سینمای ایران است.

بازیگری که در دهه 50 به سینما آمد و در هیچ‌یک از محصولات سینمای فارسی بازی نکرد و صرفاً در فیلم‌هایی که خارج از جریان این سینما تولید می‌شدند، جلوی دوربین رفت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، معصومی فعالیت در سینما را ادامه داد و خیلی زود به یکی از پرکارترین و شاخص‌‌ترین بازیگران زن سینمای ایران تبدیل شد. در اوایل دهه 60، او خیلی زود نقش مادرها را بر عهده گرفت. نقشی که تا به امروز هم ادامه یافته است و البته با سیمای مهربان معصومی نیز کاملاً منطبق و همخوان است.

پروانه معصومی چه در روزگار جوانی و چه در ایام پر کاری و چه امروز که کمتر در سینما می‌بینیمش، همواره بازیگری با وقار و گریزان از حاشیه و جنجال بوده است.بازیگری که در جشنواره امسال فجر، به پاس زحماتش برای سینمای ایران، نکوداشتش برگزار خواهد شد. این نکوداشت بهانه گفت‌وگوی ما با اوست.

  •  شما از معدود بازیگران زنی هستید که در سال های  قبل از پیروزی انقلاب، در فیلمفارسی بازی نکردید. در واقع مجموعه کارهای شما در دهه 50، در دایره سینمای متفاوتی قرار می‌گیرد. از آن سال‌ها بگویید؟

فیلمی به نام «بیتا» درست در یک کوچه بالاتر از خانه ما ساخته می‌شد که کارگردانش هم با همسرم دوست بود. از من خواسته شد تا نقش کوتاهی را در فیلم بازی کنم و من دلم نمی‌خواست چون خانواده‌ام با کار من در سینما موافق نبودند. با این حال به دلیل نزدیکی لوکیشن به منزلمان و اینکه فیلمبرداری صحنه‌های من فقط 3 روز طول می‌کشید و شاید مهم‌تر از همه،دوستی کارگردان با همسرم، در آن بازی کردم. می‌توانم بگویم که بدون هدف و شناخت از سینما، جلوی دوربین رفتم.

  •  قبل از اینکه اولین کارتان اکران شود، در «رگبار» هم بازی کردید. چطور این اتفاق افتاد؟

 یکی از دوستان نزدیکمان یعنی آقای «احمدرضا احمدی» صحبت کردند و گفتند فیلمی در حال ساخت است که متفاوت است از جریان فیلم‌های روز سینما. قصه را جسته و گریخته برای من گفتند و اصلاً چیزی نبود که مرا جذب کند یا اینکه من با آن دختر احساس نزدیکی کنم به دلیل اینکه انگار اصلاً آن شخصیت دختر کارگر را نمی‌شناختم. قبل از آنکه فیلمنامه را بدهند بخوانم، من رقم بالایی به عنوان دستمزد مطرح کردم، البته هیچ اطلاعی از رقم‌های دستمزد سینما نداشتم که به من گفتند «تو می‌دانی این رقم دستمزد کیه؟» گفتم: «نه، نمی‌دانم» و آنها خانمی را گفتند که به هر حال مشهور بود. گفتند «برایت یک تست می‌گذاریم».

فردای آن روز قرار شد که من بروم و تست بدهم.  به نظرم سخت‌ترین سکانس را انتخاب کرده بودند، یعنی سکانسی که دختر وارد دفتر مدرسه  می شود و با آقای حکمتی مواجه می‌شود.

من این سکانس را بازی کردم. شب بعدش با من تماس گرفتند که «قبولی، بیا و بازی کن.» رگبار خیلی چیزها به من یاد داد. هم سنم کم بود و هم اینکه همه بازیگران مقابلم حرفه‌ای بودند. همه تئاتری بودند و آن چیزی که ظاهراً باید اتفاق می‌افتاد تا کارشکنی کنند (معمولاً این کارها را می‌کنند تا طرف مقابل برود و پشت سرش را هم نگاه نکند) اتفاق نیفتاد.

همه با آغوش باز و با تمام قدرت داشتند (بدون اینکه من بفهمم) به من کمک می‌کردند تا کارم را خوب انجام دهم. آقای منوچهر فرید، آقای فنی‌زاده و... روراست بگویم  من هیچ راهنمایی از سوی کارگردان  نمی‌شدم. ایشان برای من دلیل آوردند و گفتند که «خجالتی که از دوربین داشتی، همان برای من کافی بود» بارها از ایشان گله کردم، گفتم: «چرا مرا هیچ راهنمایی نمی‌کنید؟» می‌گفتند: «لابد به اندازه کافی خوب بودی. همان خجالت، برای حجب و حیای آن دختر، باعث شد تا نیازی به راهنمایی نداشته باشی.»

  •  در سال‌های پس از انقلاب، در «گل‌های داوودی» حضور یافتید. جالب اینکه با وجود جوان بودن نقش مادر را بازی کردید.

 سال 63 بود. پس از آنکه فیلمنامه «گل‌های داوودی» را خواندم از آن خوشم آمد. به دلیل اینکه اگر شما فیلم‌‌های آن دوره را ببینید متوجه می‌شوید که نقش زن خیلی کم است و در «گل‌های داوودی» من دیدم نقش زن خودی نشان می‌دهد، یک ارزشی به زن می‌دهد، زنی که  روی پای خودش می‌ایستد، زنی که مقاوم است. منهای 2 سکانس، از بقیه قسمت‌ها راضی بودم. آن 2 قسمت هم مشکلی نبود، با آقای صدرعاملی صحبت کردم و حل شد.

  • مثلاً کجا؟

 یک جا این زن بچه را روی سرش می‌گیرد، هنگامی که شوهرش دیر کرده است و می‌گوید: «می‌کشمش!» من به آقای صدرعاملی گفتم: «حیوان هم این کار را نمی‌کند چه برسد به یک مادر، آن هم به دلیل اینکه شوهرش دیر آمده یا معتاد است. » یکی این‌ بود و دیگری هم صحنه‌ای بود که به او می‌گفتند شوهرش مرده، در فیلمنامه به این شکل بود که زن غش می‌کند، خودش را به در و دیوار  می‌زند، گیس‌هایش را می‌کند! تمام اینها بود.

گفتم «آقای صدرعاملی، این اتفاق‌ها نمی‌افتد، به دلیل اینکه این زن 20 سال انتظار می‌کشد. با این قصه پیر شده و بعد از 20 سال انتظار، امکان ندارد چنین کارهای وحشیانه‌ای را انجام دهد.» گفتند: «به نظرت چه کار می‌کند؟» گفتم: «سکوت و در نهایت می‌آید بیرون.» آقایی آنجا بود که من به خاطر ندارم چه کاری می‌کرد، نویسنده بودند یا چیز دیگری.

این شخص خیلی با لحن توهین‌آمیزی گفت: «شما فکر می‌کنید این‌قدر قدرت بازیگری دارید که تمام این گریه و رنج‌‌ها را نشان بدهید؟» گفتم: «نه، صحبت من این نیست که قدرت بازیگری من چقدر است، صحبت من غلط بودن متن است، که بعد آقای مشایخی با یک لیوان آب قند بیایند و این زن را به هوش بیاورند.» در واقع اگر شما گل‌های داوودی را دیده باشید، متوجه می‌شوید اگر این شکل که در فیلمنامه نوشته شده بود اتفاق می‌افتاد، این زن از قدرت می‌افتاد.

 زنی که 20 سال روی پای خودش ایستاده و یک بچه کور را بزرگ کرده و حالا به این روز بیفتد. در ضمن اینکه شما  گفتید برای نقش مادر، جوان بودید، این نقش، نقش زنی بود که روی پای خودش می‌ایستد، در واقع همه دوستان و آشنایان به من گفتند: «از الان بخواهی نقش مادر بازی کنی، دیگر در همین نقش‌ها می‌مانی.» گفتم: «ایرادی ندارد بالاخره به نظر من یک خانم تا وقتی مادر نشده، کامل نشده است.» و اینکه من زیاد روی سن و سالم حساسیت ندارم. به هر حال، آقای صدرعاملی به من گفتند: «2 جور می‌گیریم، یکی آنکه شما می‌گویید و دیگری آنکه در فیلمنامه است.» اول قرار شد آنی که من گفتم را بگیرند و من همان را بازی کردم. آقای صدرعاملی گفتند: «کافی است، همین بهتر است.»

  •  و بعد این نقش مادر را در فیلم‌های دیگری هم ادامه دادید.

ببینید مثلاً من در تاتوره هم نقش مادر را بازی کردم، ولی یک مادر جوان، که هم‌سن خودم بود. یا جهیزیه‌ای برای رباب یک مادری هست، که حداکثر باید 36 سال سن داشته باشد، که درست سن خودم بود، ولی به من گفتند: «وقتی از روی زمین بلند می‌شوی حتماٌ دست‌‌هایت را به کمرت بگیر و ناله بکن...» گفتم: «آخر کدام زن 36 ساله‌ای که در اوایل زندگی است و در اوج شکوفایی خودش است این کار را می‌کند؟ دختری که می‌خواهید برای من انتخاب کنید 50 ساله است مگر، که من نقش یک خانم 70 ساله را بازی کنم؟ یک زن 36 ساله، یک دختر پخته شده است.» به هر صورت، همه اینها مادر هستند. یا گل‌های داوودی مادری بود که  در فیلم پیرتر می‌شد. در هر حال مادر، مادر است. مادر یک بچه 2 ساله یا بیشتر. در تاتوره، یک بچه 12 ساله داشتم و یک بچه 2 ساله. تمام اینها مادر است و من نمی‌فهمم چه ایرادی دارد نقش آدم، نقش یک مادر باشد؟

  •  منظور من این است که جوری جا می‌افتد که فقط شما را در همان نقش‌ها به خاطر می‌آورند.

بله، متأسفانه نقش دیگری  به بازیگر نمی‌دهند.

  •  «راه دوم» را هم در همان دوره بازی کردید که البته نقش متفاوتی برایتان محسوب می‌شد.

راه دوم قبل از گل‌‌های داوودی است. راه دوم اولین فیلمی است که بعد از انقلاب زن در آن نقشی داشته است؛ دقیقاً اولین فیلم است. راه دوم، قصه فوق‌العاده قشنگی دارد.

نویسنده فوق‌العاده خوبی داشت و همان موقع که فیلمنامه را دادند من بخوانم گفتند: «نمی‌خواهیم بگوییم نویسنده کی است.» یکی از نویسنده‌های معروف بود. قصه، قصه  زنی است که مزاحم است. مزاحمتش به این ترتیب است که زمانی که شوهر به او احتیاج دارد، حضور ندارد، وجود ندارد. البته عاشق شوهر است. اما، خوب پرداخت نشده بود، کارگردانی فوق‌العاده ضعیفی داشت .

  •  می‌رسیم به آشیانه مهر که باز در همان سال ساخته شد، گویا سال‌‌های پر کاری را می‌گذراندید؟

 البته می‌تواند اوایل 63 باشد یا اواخرش، ولی متأسفانه ناگهان با هم اکران شدند. آشیانه مهر هم قصه جذابی داشت که باز مادر بود ولی مادر یک بچه 3 ساله. قصه زنی است که در بمباران‌های کرمانشاه، دختربچه 3 ساله‌اش زیر آوار می‌رود و وقتی مادر خاک‌ها را از روی بچه کنار می‌زند، دچار جنون می‌شود و همه چیز از یادش می‌رود. به یاد ندارد که دخترش مرده و در عالمی سیر می‌کند که این بچه زنده است و این مادر همیشه به دنبال بچه است، مثل یک آدم مکانیکی کار می‌کند.

وقتی من فیلمنامه را خواندم درست در کوران جنگ بودیم. گفتم: «من این فیلم را  بازی می‌کنم ولی توقیف می‌شود، اگر قرار باشد مادری که بچه دو – سه ساله‌اش را از دست بدهد، عقلش را هم از دست بدهد؛ ما الان باید خیلی مادر غیرهشیار داشته باشیم.» گفتند:  «نه، این‌طوری نیست.» و آقای جلالی‌مقدم فیلم را ساختند.

 تمام که شد؛ طبیعی است که اکران نشد و همان‌طور ماند. یک بار دیگر ما رفتیم و یک مقدار دیگر فیلم گرفتند، گفتند:« زمان فیلم کم است.» بعد از مونتاژ دیدند فیلم 65 دقیقه است. دوباره رفتیم و یک مقدار دیگر گرفتند و این بار برخورد کردیم با همان ممیزی که من گفتم، که واقعاً درست نبود در آن شرایط فیلم اکران شود.

سال 64 یا اوایل 65، تصمیم گرفتند خط داستانی فیلم را عوض کنند. البته فیلم با همان ساختاری که مرحوم جلالی‌‌مقدم خواستند، ساخته شد که کارگردان درجه اولی بودند. قصه به این شکل شد که این زن در سفری که به شمال رفته است، دچار حادثه می‌شود، ماشین تصادف می‌کند و این بچه پرت می‌شود به ته دره و می‌میرد و فقط عروسکش می‌ماند چون این زن هم در فیلم فقط با عروسک دخترش بازی می‌کند. در ادامه زن را می‌برند پیش روانکاو که حال زن خوب می‌شود و می‌تواند از بچه دوست شوهرش مراقبت کند. قسمت‌های جدید را ساموئل خاچیکیان کارگردانی کرد.

  •  چقدر در نقش‌‌‌هایتان با زندگی خودتان ارتباط برقرار می‌کنید؟ اینکه با کاراکترها زندگی کنید.

 با زندگی خودم، نه. همه چیز مرزبندی خودش را دارد. من خوشبختانه وقتی کارم در صحنه تمام می‌شود، همان پروانه معصومی هستم، همان مادر پسرم هستم. یعنی هیچ تأثیری بر روی من نمی‌گذارد ولی خودم را به جای آن زن می‌گذارم. یعنی در واقعیت او، او را حس می‌کنم تا بتوانم بازی کنم.

  •  می‌رسیم به «ناخدا خورشید»  که فیلم مهمی بود ولی نقش شما کوتاه بود؛ در صورتی که در داستان همینگوی و فیلمنامه اصلی کاراکتر زن حضور پررنگ تری دارد.

 داستان همینگوی را من کاری ندارم، چون فیلم اقتباسی است. در فیلمنامه اولیه هم شاید 3-2 سکانس بیشتر بود. ماجرای ناخدا خورشید و همکاری من با ناصر تقوایی به این ترتیب حاصل شد که من برای کار تقوایی – سریال کوچک جنگلی- قرارداد بستم.( تنها سریالی بود که در آن زمان قبول کردم. چون آقای تقوایی برای من با کارگردان‌های دیگر فرق داشتند)  و یک سکانس بازی کردم. در آن سکانس فقط چشم‌های من نشان داده می‌شود.

 لحظه‌ای است که میرزا را می‌بیند. وقتی کوچک جنگلی را  خواندم آقای تقوایی گفتند «همچین نقشی ندارد زن میرزا، ولی من یک سکانس خداحافظی نوشتم که به نظرم خیلی زیباست.» واقعا هم  یکی از زیباترین سکانس‌هایی بود که من در عمرم  در یک فیلمنامه خوانده‌ام.

 فوق‌العاده قشنگ بود. آن یک پلان را هم در زمانی که قرار بود آقای تقوایی کارگردان باشند بازی کردم ولی بعد که قرار شد آقای تقوایی، کوچک جنگلی را کار نکنند، طبیعی بود که من هم از کار انصراف بدهم. بعد آقای تقوایی رفتند سر کار «ناخدا خورشید» و از بندر کنگ به من زنگ زدند که این جا من فیلمی با نام ناخدا خورشید می‌سازم ، نقش زنی در آن است که خیلی کوتاه است. ولی من دوست دارم  تو آن را بازی کنی، عین همان سکانس خداحافظی را که در کوچک جنگلی نوشته بودم، این جا هم دارد و من سعی می‌کنم مشابه همان برایت بنویسم.

 منتها یک ولی دارد تهیه‌کننده گفته است  نمی‌توانم دستمزد بالا برای این نقش کوتاه بدهم.» گفتم: «شما به من بگویی بیا بازی کن، من می‌آیم». رفتم بندر لنگه و کنگ یک مقداری از شروع فیلم را گرفتند و بعداً همه اینها حذف شدند. دلایلش را هر وقت آقای تقوایی بخواهند می‌گویند، بعد یک هفته دیگر رفتم و بقیه فیلم را کار کردیم.

با وجود اینکه نقش مروارید خیلی کم است، جزو معدود فیلم‌هایی است که خیلی خوشحالم آن را کار کردم. چون امکان ندارد بتوانی مروارید را حذف کنی، خورشید بدون مروارید هیچ است. آن صحنه خداحافظی را متاسفانه آقای تقوایی نتوانستند بنویسند چون زمان فیلمبرداری طولانی شد وگروه باید برمی‌گشتند تهران و خداحافظی تبدیل شد به بردن یک قابلمه غذا و یک نگاه. با این همه من به این فیلم و بازی در آن افتخار می‌کنم.

  •  می‌رسیم به فیلم ملاقات و چمدان که نقش مقابلتان آقای انتظامی بودند.

 اگر اجازه بدهید راجع به ملاقات حرفی نزنم. چمدان دومین کاری بود که من با آقای جلال‌مقدم کار کردم. در چمدان داماد دارم و یک بچه 3 ساله در بغل. قصه چمدان را دوست نداشتم و در واقع نمی‌خواستم بازی کنم. مدت‌ها هم طول کشید،  مدام پیشنهاد کردند و من هم مدام رد کردم، تا آقای نعمت حقیقی یک روز با من تماس گرفتند و چیزی گفتند که من گفتم چشم .

  • خارج از محدوده، اولین باری بود که شما با یک کارگردان زن کار می‌کردید.

 آشنایی من و خانم بنی‌اعتماد از زمانی شروع شد که ایشان در فیلم‌ گل‌های داوودی، دستیار آقای صدرعاملی بودند و رابطه‌ نزدیکی داشتیم و من به ایشان قول بازی دادم. فیلمنامه‌ای بود که نخواندم  و قراردادم را سفید امضا کردم.

  •  کارگردان زن چقدر با مرد فرق می‌کرد؟

فکر می‌کنم در این نقش خیلی فرق می‌کرد. چون اگر یک کارگردان مرد بود، در صحنه‌هایی، نمی‌توانست همان توضیح خانم بنی‌اعتماد را بدهد.  قبل از کار، رفاقت برایمان مهم بود.

  •  در تحفه‌ها نقش کمرنگی داشتید...

 نقش من، نقش دختری بود که در خانه مانده بود. فیلمبرداری خیلی طول کشید و آن چیزی که باید، نشد. فکر می‌کنم جزو آن نقش ها و فیلم‌هایی بود که اگر من در آن حضور نداشتم، اتفاقی نمی‌افتاد.

  •  در مورد تماس می‌خواهیم صحبت کنیم که جدا از بازیگری، شما طراحی صحنه و لباس را برعهده داشتید و از اینجا فعالیت پشت صحنه شما شروع شد.

 مگر تماس چند بازیگر داشت؟ در آن دوره‌ به روسری مدل خاص می‌دادند و با گیره به بالا وصل می‌کردند. برای این خودم طراحی لباس را برعهده گرفتم و خودم دوختم که لباس‌های راحتی بود. طراحی صحنه، طراحی آن خانه پسربزرگ و آن خانه پایین شهر. البته نیاز آنچنانی به طراحی صحنه و لباس نداشت. شاید به همین دلیل من قبول کردم.یک دستیار خوب داشتم که الان جزو طراح‌های خوب هستند.

  •  ناصر‌الدین شاه آکتور سینما چطور تجربه‌ای بود؟

 من فیلمنامه را نخواندم و فکر می‌کنم درست نباشد بگویم چه صحبتی بین من و آقای مخملباف رد و بدل شد، ولی ایشان قصه را برای من تعریف کردند و گفتند دوست دارند من این فیلم را بازی کنم و یک روز کار کردم. آن موقعی بود که من شمال زندگی می‌کردم و بارها آمدم تهران، متاسفانه برف نبود و آقای مخملباف حتما برف می‌خواستند.

  •  می‌گویند شما در همان خانه‌ای که در فیلم غریبه و مه است، زندگی می‌کنید؟

نه، این خانه را پسرم ساخته است. من جایی که غریبه و مه فیلمبرداری می‌شد را خیلی دوست داشتم و همیشه دلم می‌خواست دور از تهران زندگی کنم. به هر جهت وقتی درس پسرم (لیسانس معماری) تمام شد، ما به شمال رفتیم و 67 کیلومتری لوکیشن غریبه و مه زندگی می‌کنیم.

من انسان روز هستم، با طلوع خورشید بیدار می‌شوم و در نهایت، خیلی دیر بخوابم 10 شب است. در شمال من چیزی را از دست نمی‌دهم، اگر کار داشته باشم می‌آیم تهران.

  •  از سال 74 به بعد کم کار شدید، چرا؟

 به من پیشنهاد کار خوب نشد. وقتی کار خوب نباشد کار نمی‌کنم. فیلم‌های من هر کدام نکته‌ای دارند. اگر قرار باشد فقط در فیلمی حضور داشته باشم و راه بروم ترجیح می‌دهم کار نکنم.

  •  دهه 80 را با وعده دیدار شروع کردید.

 نقش همسر یک جانباز را بازی می‌کردم. یک مقداری از آن در انگلیس بود و کار مشکلی بود.

  •  خانم معصومی به نظرم از کارهای اقتباسی خوشتان می‌آید. مثل شاهزاده ایرانی، مسافر ری و ...

 نه، دلیل خاصی ندارد، من روی نقشم تاکید می‌کنم. شاهزاده ایرانی یک سریال بود که برای اولین بار داشتیم در مورد فردوسی صحبت می‌کردیم، همان سریال چهل سرباز، در چهل سرباز من می‌توانستم 2 نقش داشته باشم: فاطمه بانو (همسر فردوسی) و کتایون (مادر اسفندیار) برای من خیلی جالب بود که این 2 نقش خیلی با هم فرق داشتند.

  •  سفر به هیدالو چطور بود؟

تجربه عجیبی بود. برای اولین بار ما یک زن عارفه را می‌بینیم. کار مشکلی بود و از همه بدتر من نه باید به طرف مقابلم نگاه می‌کردم و نه به این طرف. کار خیلی محدودیت داشت. آقای راعی به سختی اجازه بازی یک زن را گرفته بودند. من از تنها چیزی که می‌توانستم استفاده کنم صدا و نحوه بیان جمله‌ها بود.

به علاوه درست زمانی که من باید جلوی دوربین می‌رفتم به من گفتند باید با لهجه صحبت کنم.  روز اول مشکل بود و قرار شد دوباره صداگذاری کنیم. ولی بقیه روزها که در شوشتر بودیم، واقعا من تمام توانم را به کار بردم و وقتی فهمیدم فیلم دوبله شد خیلی بهم برخورد. حتی به آقای راعی گفتم من را می‌بردید پیش آن خانم دوبلور که راهنمایی‌اش کنم.

روز آخر که کار تمام شد من 36 ساعت بی‌خوابی کشیده بودم و این که فقط قسمت من دوبله شده باشد واقعا بهم برخورد. خیلی خوشحالم که فیلم اکران نشد.

  • شما به کارگردان بیشتر اهمیت می‌دهید یا فقط فیلمنامه؟

 هر دو ولی الان نگاه کنید کارگردان جوان خیلی داریم، باید به اینها فرصت کار داده شود. اگر فیلمنامه خوب باشد، کار خوب می‌شود.

  •  در سینما موفق‌تر هستید یا در تلویزیون؟

 سینما. البته از نقش‌های تلویزیونی‌ام ناراضی نیستم. من تا جایی که توانستم نخواستم به تلویزیون بیایم. کشور ما الان نیاز دارد جوان ها ازمسائلی آگاه شوند، تلویزیون پربیننده‌تر است. برد این موضوع خارج از تهران بیشتر است.

شهرستانی‌ها می‌بینند و باور می‌کنند. مثلا اگر من در فیلمی بمیرم باور می‌کنند و اگر مرا ببینند می‌گویند خوشحالیم که زنده‌ای! تلویزیون تاثیرگذارترو  واقعی‌تر است.

  •  و نظرتان درباره بزرگداشت خودتان.

 من وقتی کار سینما را شروع کردم یک هدف داشتم، این که یک زن هم می‌تواند زن خانه و مادر باشد هم بازیگر و هیچ کدام هم لطمه‌ای به  دیگری نزند. کارهای اشتباه را، یعنی کارهایی که به نظرم غلط بود  بازی نکردم. خب این‌قدردانی مایه خوشحالی است  اما  من برای قدردانی کار نکرده‌ام.

  • شنیده‌ایم در شمال از  پرندگان حفاظت می‌کنید!

پرنده‌ها روی یخ نمی‌توانند زندگی کنند، مرداب انزلی یکپارچه یخ شده است و پرندگان به حاشیه رودها پناه آورده‌اند. من اینها را به چشم مهمان می‌بینم. کوچ پرندگان دیدنی است. به 2 دلیل من از کشتن اینها جلوگیری کردم: 1 – به دلیل آنفلوانزای پرندگان 2 – مهمان ما هستند و باید  به آنها دانه بدهیم.

  • وضعیت فعلی سینما را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

 انشاءالله که بهتر شود.

  •  خانم معصومی راستی هیچ وقت از تحصیلاتتان استفاده نکردید؟

چرا، من وقتی برگشتم ایران، (سال 56) در استودیو روزنامه کیهان، مدیر استودیو بودم و کسی که مدیر بود، بایستی زبان می‌دانست و مراجعین مختلفی داشتیم. ولی خیلی زود شاید بعد از 5 – 4 ماه متوجه شدم که کار کردن یک خانم در خارج از خانه مشکل است و اینکه واقعا برای یک شغل این شکلی مشکل‌تر می‌شود.

 اتفاقا شوهرم هم همانجا کار می‌کردند. استعفا دادم و آمدم بیرون. بعد از این قضایا من رگبار را بازی کردم. یکی از کسانی که علاقمند بود من حتما کار بکنم و از چیزی که یاد گرفته‌ام استفاده بکنم، شوهرم بود.

 آدم می‌تواند در منزل‌اش بنشیند و ترجمه کند، اما شوهرم معتقد بود که شاید من خسته بشوم. به هر صورت، می‌گفت: «درس خوانده‌ای و باید استفاده کنی.» به همین جهت آن مدت زمانی که من از کیهان آمده بودم بیرون و در خانه بودم،‌شاید بیشتر از من شوهرم ناراحت بود. می‌گفت: « وقتت داره بیهوده تلف می‌شه.» و این شوهرم بود که تشویقم کرد تا  در فیلم‌های سینمایی بازی کنم،  من با رگبار بازیگری را شروع کردم تا افسردگی سراغم نیاید.

کد خبر 43050

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز